محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نی نی توپولی

سرما خوردگی..

از اونی که میترسیدم سرم اومد محمد جواد دقیقه نود  سرما خورد دیروز با پسر عموش تو حیاط آب بازی کردند همین شد دلیل برا سرما خوردنش... خدا کنه زیاد جدی نباشه زود خوب بشه ... امشب آخرین بازی های دونفری رو کردیم  گل یا پوچ منچ و مارپله قایم باشک سگ کاغذ قیچی... برا فردا و پس فردا شبت خیلی نگرانم خدا کنه زیاد اذیت نشی قربونت برم ...  
27 فروردين 1392

زبون حال من...

دیگه تا اومدن داداشی سه روز باقیست...باید نهایت استفاده رو از زمان بکنم آخه داره به جمع یه کوچولو موچولو اضافه میشه  مامانم میگه داداشی بیاد همش گریه میکنه نمیذاره من بخوابم  مدام شیر میخوره دیگه مامانی وقت نداره با من بازی کنه تازه تند تند باید پوشکشو عوض کنند مامانم هی میخواد بگه اینو بیار اونو ببر  آخه یکی نیست بهشون بگه بچه تون میخواست چکار !!!! پسر به این آقایی داشتید دیگه...
26 فروردين 1392

سال یکهزارو سیصدو نود ودو...

سلام مامانی سال نو مبارک انشالله که سال خوب و خوشی زیر سایه امام زمان داشته باشی انشاله بهار های زیادی رو به لطف خدا پشت سر بذاری همراه موفقیت های دنیوی و اخروی خلاصه بهترینها را برا همه از خدا میخوام... دیدی مامان چه زود عید اومد همینطور که روز شمار رسیدن نوروز بودیم زود اومد زودتر از اون هم تموم میشه و یکسال دیگه با فراز و نشیبها و اتفاقات جدیدی که ما از اونا خبر نداریم میاد پس باید همیشه و همه حال شکر گذار و به یاد خدا باشیم  خدا چنان کن سر انجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار   خدایا شکرت بهار جدید دیگر رو تو زندگی تجربه کردیم  خدایا بهترین ها رو برای همه و خانواده ما رقم بزن  سپاس...   ...
25 فروردين 1392

دوست داشتنی پسملی دنیا...

مامان جونی دیگه چیزی تا پایان سال نود ویک نمونده سال نود ویک با تمام بالا و پایین هایی که داشت رو به اتمامه امروز دوشنبه 91/12/28 است امسال سال کسیبه است سال تحویل هم چهارشنبه ست ساعت دو خورده بعد از ظهر  آرزو میکنم سال خوبی رو همه به خصوص گلم داشته باشه زیارتا نصیبت بشه و با ورود عضو جدید خوب کنار بیای وداداشی های خوبی برا هم باشید... همینجا بگم که عاشقتم ... مامان نوشت:دیشب وقتی ابراز محبت دوست داشتنتو داشتی به بابایی ابراز میکردی!!!من قشنگ چشم تو چشمت شدم  بعد برگشتی گفتی مامانی یه وقت فکر نکنی تورو دوست ندارم , تو رو هم دوست دارم مثل بابایی میخواستم قورتت بدم از بس که شیرین زبونی میکنی و دل منو میبری...یا نمونه...
25 فروردين 1392

تعطیلات آخر هفته..

پ نجشنبه با مامانی اومدی بیمارستان برا چکاپ دوره ای مامان!! تازه کلی هم ذوق کردی به دلیل ***بارش برف**** جمعه هم با بابا جون اینا رفتیم ارم برا خرید که کلی اذیت کردی نذاشتی خرید کنیم تا می رفتیم برا خرید خوابت میگرفت و خسته میشدی ؟؟کلی هم اسباب بازی سوار شدی اسب و چرخ وفلک و غیره... به دلیل اینکه نذاشتی خرید بکنیم شنبه با بابا جون رحمان رفتیم خرید کردیم تو هم موندی پیش مامان جون مرضیه البته پس از کلی گریه که می خواستی منو از رفتن منصرف کنی یا خودت هم بیای!!! من هم پس از دل کندن از تو رفتم کلی برات خرید کردم ... دو تا شلوار تو خونه /یه شلوار لی آبی /4 دست بلوز آستین بلند/دو دست بلوز و شرت/کفش و... مبارکت باشه مامانی ...
24 فروردين 1392

وابستگی غیر منتظره!!

این روزا که سعی میکنم همه چیز رو تو خونه عادی جلوه بدم متوجه وابستگی شدید محمد جواد به خودم شدم شاید نتیجه عکس رفتارهای منه  چون مدتهاست دارم آماده پذیرش یک عضو جدید تو خانواده اش میکنم درباره بزرگ شدن داداشی و وعده بعد از عید به دنیا اومدنش و نحوه مراقبتهای بعد تولد خلاصه هر چی که در این رابطه است برای اینکه از الان کاملا توجیح باشه که خدایی نکرده به هر دلیلی اورژانسی دیگه ای بخوام برم بیمارستان روح سرشار از عاطفه اش مشکل پیدا نکنه بهش گفتم برای اینکه داداشی رو به دنیا بیارم مجبورم برم بیمارستان یه شب بخوابم  با هم دیگه میریم بیمارستان منو اونجا میذارید یه شب پیش بابابی یا مامان جون میخوابی فردا صبح با بابا قاسم میاد بیمارستان...
24 فروردين 1392

26 آذر ماه91 بارش برف...

دیروز محمد جواد غصه آب شدن آدم برفیشو میخورد ولی امروز یه آدم برفی دیگه درست کرد البته امروز من باهاش نرفتم از اونجایی که دیروز بدجوری زمین خوردم  وترسیدم امروز بابایی آف بود دوربین هم بهش دادم تا ازت عکس بگیره آخه بابایی زیاد دنبال عکس وفیلم نیست همیشه من دوربین رو اینور اونور میبرم من عاشق ثبت لحظه های با تو بودنم ولی امروز جای من خالیه  راستی نمخواستم جریان زمین خوردنمو برا کسی تعریف کنم  ولی تو زحمتشو کشیدی به محض ورود بابا اول جریان برف بازیتو بعد هم زمین خوردن منو تعریف کردی(ای وروجک) دیشب تلفنی خاله راضیه رو دعوت کردی برای تولد کلی هم کلاس گذاشتی و خالی بستی... شب که میخوابیدی شب بخیر خوابای خوب ببینی با تغییرات...
24 فروردين 1392